بیایید، این جا نیازمند همه­ی ماست

به وبلاگ خبرها ومطالبي از منطقه خواجه خوش آمديد

عضويت در وبلاگ
منوي اصلي
صفحه نخست
پست الکترونيک
آرشيو مطالب
فهرست مطالب وبلاگ
پروفایل
موضوعات
اضافات

ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 140
بازدید کل : 51792
تعداد مطالب : 91
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1

آخرین مطالب
طراح قالب

Template By: NazTarin.Com

تبلیغات

بیایید، این جا نیازمند همه­ی ماست

خبرها گویا نبودند

همه چیز در وهمی از شایعه پنهان است. هیچ خبر درستی از اوضاع نداریم. «رسانه­ی ملی» و مسئولین هیچ چیز به دردبخوری نگفته­اند. به تجربه دست­مان آمده که وقتی چنین ابهام رسانه­ای از طرف «دولت» و «صدا و سیما» اعمال می­شود، حتماً اوضاع وخیم است و رشته­ی کار از دست حضرات درآمده و به اصطلاح «لاپوشانی» می­کنند. دل نگران بودیم و هنوز هستیم ولی ته دل­مان امیدوار که شاید کارها روبه­راه است و امدادرسان­ها علی­رغم خبرهای مردمی وظایف­شان را درست انجام داده­اند و «ستاد مدیریت بحران» واقعاً مدیریت بحران کرده نه ...

 

«چای کندی»

از جاده فرعی که می­رفت سمت «سرند» گذشتیم. هدف­مان در نهایت رسیدن به «ورزقان» بود پس از جاده­ی «ورزقان» خارج نشدیم. توی منطقه­ی «سرند» روستاهای زیادی ویران شده و تقریباً دیگر وجود ندارند. «باجاباش»، «هفتدران»، «گیویج» و ... از این قسم روستاهاست. کمی جلوتر رسیدیم به روستای «چای کندی». روستا سمت چپ مسیر حرکت ما قرار داشت ولی کمپ را این طرف جاده و روی گورستان ده بر پا کرده بودند. گروهی از امدادرسان­های مردمی هم با وانت­ها و ماشین­هایشان پشت سر ما وارد کمپ روستای «چای کندی» شدند.

بچه­ها شروع کردن به عکاسی و فیلمبرداری و من هم گشتی میان چادرها زدم. باید کمی می­گشتم تا هم محیط را بشناسم و بدانم از چه چیزی خواهم پرسید و هم باید کاری می­کردم تا حضور خودم و دوستان در میان این مردم مصیبت­زده عادی جلوه کند و راغب شوند به گفت­وگو.

چادرهای سفید منقوش به آرم «هلال احمر» را صبح فردای زلزله آورده­اند و توی گورستان ده برپا کرده­اند. آن قدری نیست که بشود گفت به همه رسیده چون در برخی چادرها دو، سه خانواده با هم ساکن شده­اند ولی بالاخره فعلاً سرپناهیست فارغ از آوار و رهایشان می­کند از آوارگی.

این روستا درست کنار جاده است و طبیعی­ست که دسترسی به آن راحت­تر است و امدادرسانی هم زحمت زیادی ندارد. از کل جمعیت روستا تنها دو نفر مجروح شده­اند. مدرسه و مسجد و درمانگاه این طرف هستند و کل جمعیت ده منتقل شده­اند این جا.

از روستا دیگر چیزی نمانده جز خاطره­ای که بعدها گفته خواهد از خانه­ی فلانی و فلان کوچه -به قول ما «تنگه»- و فلان اتفاق. کمک­های مردمی را می­برند سمت مدرسه تا شورای ده میان مردم پخش کند. کسی از روستاییان می­گوید: «این طور نمی­شود که. شورا همه­ی وسایل را جمع می­کند و بعد بین فک و فامیل خودش توزیع می­کند.»

گشتی می­زنم و یکی از افرادی را که زیاد این­ور و آن­ور می­رود و ماشین­های کمک­رسان را هدایت می­کند به حرف می­گیرم. زودی صدایش همه را جمع می­کند دور و برمان: «ما که از دولت فقط همین چادرها را دیده­ایم. باز هم مردم. هیچ چیز نداریم. فقط یک چادر که آن هم به همه نرسیده. کل وسایل­مان مانده زیر آوار. ...»

تعجب می­کنم. چهار روز از زلزله می­گذرد. و این روستا درست کنار جاده است. این منطقه، روستاهایی دارد که حتا جاده­ی آسفالته هم ندارند و خیلی از جاده­ی اصلی دورند. چه بر سر این روستاها خواهد آمد؟

 

«میرزعلی کندی»

از «چای کندی» جدا شدیم و در به سمت «ورزقان» جلوتر رفتیم. کمی آن طرف­تر دورنمای ویران دهی پیدا بود. «میرزعلی کندی» یکی از روستاهایی­ست که از روز اول اسمش را زیاد شنیده­ایم.

شش نفر از اهالی آن زیر آوار مانده­اند و همه­شان هم زن و کودکند. این جا هم چادرها توی گورستان ده برپا شده. این جا بهت زلزله سنگین­تر است. یکی از کشته­ها را تازه دفن کرده­اند و برسر قبرش مویه­های فراق و جدایی روان است. هنوز زمین می­لرزد و آوار باز آوار می­شود.

می­روم توی ده. عده­ای دارند راه باز می­کنند سمت طویله­ای. می­روم روی تل خاک­ها. دو گاو توی طویله گیر کرده­اند، صحیح و سالم و راهی برای خروج ندارند. نگاه می­کنم به پشته­ی خاک و سنگی که سر راهشان هست و فکر می­کنم شاید نتوانند این گاوها را از پس­لرزها نجات دهند.

این جا هم وضع به همان منوال قبلی­ست. چادرها برقرار است ولی انگار برای امدادرسانی بعدی برنامه­ای در دست نیست. کنجکاو شده­ام تا در «ورزقان» بفهمم وقتی «هلال احمر» توانسته چادرها را پخش کند، دیگر نهادهای امدادرسان نتوانسته­اند ملزومات زندگی مردم را تامین کنند؟

در یک ساعتی که گشتیم توی «میرزعلی کندی» و شاهد تلاش مردم برای نجات وسایل­شان از زیر آواری بودیم که هر لحظه ممکن بود در اثر پس­لرزه­ای فرو بریزد و صفیر مرگشان شود، به خبرهایی که در رسانه­ها و روزنامه­های دولتی و شبه دولتی در مورد امدادرسانی می­دادند، فکر کردم و دیدم هیچ کدام با آن چیزی که من می­بینم و شاهدش هستم، همخوانی ندارد.

یکی از اهالی ما را برد به خانه­ای. گفت: «دو نفر از کشته­شده­ها این جا بودند. توی زلزله­ی اول –مرکزش اهر بود- خانه­شان ویران شد، ولی نمرده بودند. صدایشان را می­شنیدیم. رفتیم کمک ولی زلزله­ی دوم آمد و بقیه­ی خانه آوار شد روی سرشان.»

 

«چراغلی»

نشانی «چراغلی» را اهالی روستای «میرزعلی کندی» دادند. از یک جاده­ی فرعی راهی شدیم. کمی جلوتر به دوراهی رسیدیم. راه سمت راست را گرفتیم و افتادیم توی جاده­ای خاکی و مالرو. سربالای و سرپایینی­های تیز و خطرناک. پیچیدیم توی دل جاده و گرد و خاک­کنان خودمان را رساندیم «چراغلی».

وضعیت این جا وخیم است. سیزده کشته ثمره­ی لرزیدن زمین و قهر طبیعت است برای اهالی آن. مردم هم رسیده­اند و وسایل مورد نیاز آسیب­دیدگان را با خود آورده­اند. این جا ماشین­ها پلاک «اردبیل» دارند و از «مشکین­شهر» آمده­اند. همه­ی آذربایجان دست به دست هم داده­اند.

این جا دیگر روستا معنایی ندارد. فقط تلی بزرگ از خاک و خل. «چراغلی» ویرانه­ای تمام و کمال است. هر چند با این راه و مسیر ارتباطی که دارد، فکر نمی­کنم قبلاً هم از آباد بودن بهره­ی سرخوشانه­ای داشته باشد. هنوز در این کشور روستاهایی وجود دارد که راه­شان خاکیست، کم­ترین دسترسی به امکانات ندارند و سختی زندگی سنگینی بارش را همچنان روی دوش مردمانش می­گذارد. این روستا با «تبریز» که مرکز استان است کمی نزدیک دو ساعت فاصله دارد. آن قدرها هم دور نیست. ولی چه فایده؟

 

«رییس مجلس» رسیده بود

حضور کمرنگ نیروهای امدادی به یک باره در روستا افزایش می­یابد. ما عکس­هایمان را گرفته­ایم و راهی هستیم. توی دلم می­گویم حتماً به فکر این جا هم افتاده­اند. به جاده­ی اصلی که می­رسیم، یک نفر را می­بینم که کاور «ستاد مدیریت بحران» بر تن دارد و دارد از کنار جاده، از روستای «میرزعلی کندی» را عکس می­گیرد. می­پرسم: «چند روستای دیگر همین نزدیکی­ها می­شناسد که نیاز به کمک دارند.» می­گوید: «نمی­دانم.» می­پرسم: «بالاخره شما باید آمار داشته باشید.» اعتنایی نمی­کند. سماجت می­کنم: «از چه چیز عکس می­گیرید؟» می­گوید: «دکتر لاریجانی آمده توی روستاست.» «دکتر» را جوری می­گوید انگار دکترای آقای «لاریجانی» را او اعطا کرده و چیز خیلی خیلی باارزشی­ست. دو زاری­ام می­افتد که چرا نیروهای امدادی یک دفعه­ای سر و کله­شان پیدا شده و جاده­ای که تا نیم ساعت پیش قرق مردم و ماشین­های کمک­رسان مردمی بود، الان پر شده از ماشین­های پلاک دولتی و نهادهای امدادی.

 

«ورزقان»

ساعت نزدیک­های پنج است. معطل نشدیم. راندیم سمت «ورزقان». «ورزقان بنا به اخبار رسمی چیزیش نشده ولی دیگر شنیده­هایم بی­اعتبارند. هر چه دیده­ام خلاف شنیده­هایم است. اولین چیزی که توی «ورزقان» توجهم را جلب می­کند، ساختمان آسیب­دیده­ی فرمانداریست. ساختمان جدیدالاحداثیست و مطمئناً مرکز مدیریت بحران منطقه هم هست. با مامور جلوی در هماهنگ کردیم و داخل حیاط فرمانداری شدیم. چند نفر دور میزی در سایه­سار درختی نشسته بودند. خیلی زود مطلع شدیم که خود «ورزقان» هم آسیب دیده و نیازمند کمک­رسانی­ست. کاملاً مشخص بود که اختیار از دست «فرمانداری ورزقان» خارج شده و عملاً مدیریتی برای بحران نباید متصور بود. آشفتگی همه­گیر شده بود و این میان نمی­شد فهمید چه کسی و یا کسانی عهده­دار هدایت امورات و امدادرسانی هستند. شهر «ورزقان» شهری آسیب­دیده و بی­پناه بود. مردم جلوی مقر سپاه که انگار دیگر مسئولیت امدادرسانی را به طور کامل برعهده گرفته است، ایستاده­اند به امید چادری و یا پتویی.

 

هنوز می­لرزد این خاک

از فرمانداری آمدیم بیرون. ساعت تقریباً شش و نیم بود که زیر پایمان لرزید. بدجور هم لرزید. زلزله که گذشت، فکر کردم اگر آن گاوهای توی ده «میرزعلی کندی» را درنیاورده باشند، الان دیگر زیر آوار مانده­اند و تمام. راهمان را گرفتیم تا برگردیم. تازه از کنار روستای «چای کندی» رد شده بودیم که خبر آوردند پلی توی مسیر بر اثر زلزله­ی یک ساعت قبل نشست کرده و قابل رفت و آمد نیست. برگشتیم سمت «ورزقان» تا از مسیر «اهر» به «تبریز» برسیم. جاده شلوغ بود. پر بود از ماشین. خسته بودیم.

 

بیایید، این جا نیازمند همه­ی ماست

روز تمام شده بود و شب چادرش را کشیده بود روی سر خلق خدا. سفیدی چادرها گاهی پیدا بود و گاهی ناپیدا و مردمان من در پناه این چادرها قرار است، روزهای آینده را سر کنند. روزهایی که عزم سرما دارند و به استقبال پاییزی می­روند که به دنبالش زمستانی هم دارد.

زلزله­زدگان آذربایجان همچنان نیازمند کمک هستند. نیازمند مهربانی­اند. هیچ چیز هم نیاورید، دل­تان را پر کنید از محبت و برایشان بیاورید. تشنه­ی حرف زدن و شنیده شدن­اند. بیایید و کاری نداشته باشید که رسانه­ها چه می­گویند، این جا نیازمند همه­ی ماست.

,وبلاگ سطر اول دوست عزیزمک آقای ابراهیم پور از خبرنگاران استان


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[+] نوشته شده توسط بير خوجالي در جمعه 3 شهريور 1391برچسب:, در ساعت 12:42 | |

درباره وبلاگ

شما ممکن است بتوانید گلی را زیرپا لگدمال کنید، اما محال است بتوانید عطرآن را درفضا محو کنید.
آرشيو
بهمن 1391
دی 1391
آذر 1391
آبان 1391
مهر 1391
شهريور 1391
مرداد 1391
تير 1391
ارديبهشت 1391
فروردين 1391
اسفند 1390
بهمن 1390
آمار
روز بخير كاربر مهمان!
آمار بازديدها:
افراد آنلاين:
تعداد بازديدها:

مدير سایت :
بير خوجالي
لينكستان
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان خبرها ومطالبي از منطقه خواجه و آدرس khajehnews.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

زیباترین سایت ایرانی

جدید ترین سایت عکس

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی

وبلاگ دهی LoxBlog.Com


لينكدوني

به علوم اجتماعی خواجه خوش آمدید
كتابخانه عمومي خواجه
همیشه در نقطه آغاز باشید
حمل ماینر از چین به ایران
حمل از چین
پاسور طلا
الوقلیون

آرشيو پيوندهاي روزانه


CopyRight| 2009 , khajehnews.LoxBlog.com , All Rights Reserved
Powered By Blogfa | Template By: LoxBlog.Com