خبرها گویا نبودند
همه چیز در وهمی از شایعه پنهان است. هیچ خبر درستی از اوضاع نداریم. «رسانهی ملی» و مسئولین هیچ چیز به دردبخوری نگفتهاند. به تجربه دستمان آمده که وقتی چنین ابهام رسانهای از طرف «دولت» و «صدا و سیما» اعمال میشود، حتماً اوضاع وخیم است و رشتهی کار از دست حضرات درآمده و به اصطلاح «لاپوشانی» میکنند. دل نگران بودیم و هنوز هستیم ولی ته دلمان امیدوار که شاید کارها روبهراه است و امدادرسانها علیرغم خبرهای مردمی وظایفشان را درست انجام دادهاند و «ستاد مدیریت بحران» واقعاً مدیریت بحران کرده نه ...
«چای کندی»
از جاده فرعی که میرفت سمت «سرند» گذشتیم. هدفمان در نهایت رسیدن به «ورزقان» بود پس از جادهی «ورزقان» خارج نشدیم. توی منطقهی «سرند» روستاهای زیادی ویران شده و تقریباً دیگر وجود ندارند. «باجاباش»، «هفتدران»، «گیویج» و ... از این قسم روستاهاست. کمی جلوتر رسیدیم به روستای «چای کندی». روستا سمت چپ مسیر حرکت ما قرار داشت ولی کمپ را این طرف جاده و روی گورستان ده بر پا کرده بودند. گروهی از امدادرسانهای مردمی هم با وانتها و ماشینهایشان پشت سر ما وارد کمپ روستای «چای کندی» شدند.
بچهها شروع کردن به عکاسی و فیلمبرداری و من هم گشتی میان چادرها زدم. باید کمی میگشتم تا هم محیط را بشناسم و بدانم از چه چیزی خواهم پرسید و هم باید کاری میکردم تا حضور خودم و دوستان در میان این مردم مصیبتزده عادی جلوه کند و راغب شوند به گفتوگو.
چادرهای سفید منقوش به آرم «هلال احمر» را صبح فردای زلزله آوردهاند و توی گورستان ده برپا کردهاند. آن قدری نیست که بشود گفت به همه رسیده چون در برخی چادرها دو، سه خانواده با هم ساکن شدهاند ولی بالاخره فعلاً سرپناهیست فارغ از آوار و رهایشان میکند از آوارگی.
این روستا درست کنار جاده است و طبیعیست که دسترسی به آن راحتتر است و امدادرسانی هم زحمت زیادی ندارد. از کل جمعیت روستا تنها دو نفر مجروح شدهاند. مدرسه و مسجد و درمانگاه این طرف هستند و کل جمعیت ده منتقل شدهاند این جا.
از روستا دیگر چیزی نمانده جز خاطرهای که بعدها گفته خواهد از خانهی فلانی و فلان کوچه -به قول ما «تنگه»- و فلان اتفاق. کمکهای مردمی را میبرند سمت مدرسه تا شورای ده میان مردم پخش کند. کسی از روستاییان میگوید: «این طور نمیشود که. شورا همهی وسایل را جمع میکند و بعد بین فک و فامیل خودش توزیع میکند.»
گشتی میزنم و یکی از افرادی را که زیاد اینور و آنور میرود و ماشینهای کمکرسان را هدایت میکند به حرف میگیرم. زودی صدایش همه را جمع میکند دور و برمان: «ما که از دولت فقط همین چادرها را دیدهایم. باز هم مردم. هیچ چیز نداریم. فقط یک چادر که آن هم به همه نرسیده. کل وسایلمان مانده زیر آوار. ...»
تعجب میکنم. چهار روز از زلزله میگذرد. و این روستا درست کنار جاده است. این منطقه، روستاهایی دارد که حتا جادهی آسفالته هم ندارند و خیلی از جادهی اصلی دورند. چه بر سر این روستاها خواهد آمد؟

«میرزعلی کندی»
از «چای کندی» جدا شدیم و در به سمت «ورزقان» جلوتر رفتیم. کمی آن طرفتر دورنمای ویران دهی پیدا بود. «میرزعلی کندی» یکی از روستاهاییست که از روز اول اسمش را زیاد شنیدهایم.
شش نفر از اهالی آن زیر آوار ماندهاند و همهشان هم زن و کودکند. این جا هم چادرها توی گورستان ده برپا شده. این جا بهت زلزله سنگینتر است. یکی از کشتهها را تازه دفن کردهاند و برسر قبرش مویههای فراق و جدایی روان است. هنوز زمین میلرزد و آوار باز آوار میشود.
میروم توی ده. عدهای دارند راه باز میکنند سمت طویلهای. میروم روی تل خاکها. دو گاو توی طویله گیر کردهاند، صحیح و سالم و راهی برای خروج ندارند. نگاه میکنم به پشتهی خاک و سنگی که سر راهشان هست و فکر میکنم شاید نتوانند این گاوها را از پسلرزها نجات دهند.
این جا هم وضع به همان منوال قبلیست. چادرها برقرار است ولی انگار برای امدادرسانی بعدی برنامهای در دست نیست. کنجکاو شدهام تا در «ورزقان» بفهمم وقتی «هلال احمر» توانسته چادرها را پخش کند، دیگر نهادهای امدادرسان نتوانستهاند ملزومات زندگی مردم را تامین کنند؟
در یک ساعتی که گشتیم توی «میرزعلی کندی» و شاهد تلاش مردم برای نجات وسایلشان از زیر آواری بودیم که هر لحظه ممکن بود در اثر پسلرزهای فرو بریزد و صفیر مرگشان شود، به خبرهایی که در رسانهها و روزنامههای دولتی و شبه دولتی در مورد امدادرسانی میدادند، فکر کردم و دیدم هیچ کدام با آن چیزی که من میبینم و شاهدش هستم، همخوانی ندارد.
یکی از اهالی ما را برد به خانهای. گفت: «دو نفر از کشتهشدهها این جا بودند. توی زلزلهی اول –مرکزش اهر بود- خانهشان ویران شد، ولی نمرده بودند. صدایشان را میشنیدیم. رفتیم کمک ولی زلزلهی دوم آمد و بقیهی خانه آوار شد روی سرشان.»

«چراغلی»
نشانی «چراغلی» را اهالی روستای «میرزعلی کندی» دادند. از یک جادهی فرعی راهی شدیم. کمی جلوتر به دوراهی رسیدیم. راه سمت راست را گرفتیم و افتادیم توی جادهای خاکی و مالرو. سربالای و سرپایینیهای تیز و خطرناک. پیچیدیم توی دل جاده و گرد و خاککنان خودمان را رساندیم «چراغلی».
وضعیت این جا وخیم است. سیزده کشته ثمرهی لرزیدن زمین و قهر طبیعت است برای اهالی آن. مردم هم رسیدهاند و وسایل مورد نیاز آسیبدیدگان را با خود آوردهاند. این جا ماشینها پلاک «اردبیل» دارند و از «مشکینشهر» آمدهاند. همهی آذربایجان دست به دست هم دادهاند.
این جا دیگر روستا معنایی ندارد. فقط تلی بزرگ از خاک و خل. «چراغلی» ویرانهای تمام و کمال است. هر چند با این راه و مسیر ارتباطی که دارد، فکر نمیکنم قبلاً هم از آباد بودن بهرهی سرخوشانهای داشته باشد. هنوز در این کشور روستاهایی وجود دارد که راهشان خاکیست، کمترین دسترسی به امکانات ندارند و سختی زندگی سنگینی بارش را همچنان روی دوش مردمانش میگذارد. این روستا با «تبریز» که مرکز استان است کمی نزدیک دو ساعت فاصله دارد. آن قدرها هم دور نیست. ولی چه فایده؟
«رییس مجلس» رسیده بود
حضور کمرنگ نیروهای امدادی به یک باره در روستا افزایش مییابد. ما عکسهایمان را گرفتهایم و راهی هستیم. توی دلم میگویم حتماً به فکر این جا هم افتادهاند. به جادهی اصلی که میرسیم، یک نفر را میبینم که کاور «ستاد مدیریت بحران» بر تن دارد و دارد از کنار جاده، از روستای «میرزعلی کندی» را عکس میگیرد. میپرسم: «چند روستای دیگر همین نزدیکیها میشناسد که نیاز به کمک دارند.» میگوید: «نمیدانم.» میپرسم: «بالاخره شما باید آمار داشته باشید.» اعتنایی نمیکند. سماجت میکنم: «از چه چیز عکس میگیرید؟» میگوید: «دکتر لاریجانی آمده توی روستاست.» «دکتر» را جوری میگوید انگار دکترای آقای «لاریجانی» را او اعطا کرده و چیز خیلی خیلی باارزشیست. دو زاریام میافتد که چرا نیروهای امدادی یک دفعهای سر و کلهشان پیدا شده و جادهای که تا نیم ساعت پیش قرق مردم و ماشینهای کمکرسان مردمی بود، الان پر شده از ماشینهای پلاک دولتی و نهادهای امدادی.
«ورزقان»
ساعت نزدیکهای پنج است. معطل نشدیم. راندیم سمت «ورزقان». «ورزقان بنا به اخبار رسمی چیزیش نشده ولی دیگر شنیدههایم بیاعتبارند. هر چه دیدهام خلاف شنیدههایم است. اولین چیزی که توی «ورزقان» توجهم را جلب میکند، ساختمان آسیبدیدهی فرمانداریست. ساختمان جدیدالاحداثیست و مطمئناً مرکز مدیریت بحران منطقه هم هست. با مامور جلوی در هماهنگ کردیم و داخل حیاط فرمانداری شدیم. چند نفر دور میزی در سایهسار درختی نشسته بودند. خیلی زود مطلع شدیم که خود «ورزقان» هم آسیب دیده و نیازمند کمکرسانیست. کاملاً مشخص بود که اختیار از دست «فرمانداری ورزقان» خارج شده و عملاً مدیریتی برای بحران نباید متصور بود. آشفتگی همهگیر شده بود و این میان نمیشد فهمید چه کسی و یا کسانی عهدهدار هدایت امورات و امدادرسانی هستند. شهر «ورزقان» شهری آسیبدیده و بیپناه بود. مردم جلوی مقر سپاه که انگار دیگر مسئولیت امدادرسانی را به طور کامل برعهده گرفته است، ایستادهاند به امید چادری و یا پتویی.
هنوز میلرزد این خاک
از فرمانداری آمدیم بیرون. ساعت تقریباً شش و نیم بود که زیر پایمان لرزید. بدجور هم لرزید. زلزله که گذشت، فکر کردم اگر آن گاوهای توی ده «میرزعلی کندی» را درنیاورده باشند، الان دیگر زیر آوار ماندهاند و تمام. راهمان را گرفتیم تا برگردیم. تازه از کنار روستای «چای کندی» رد شده بودیم که خبر آوردند پلی توی مسیر بر اثر زلزلهی یک ساعت قبل نشست کرده و قابل رفت و آمد نیست. برگشتیم سمت «ورزقان» تا از مسیر «اهر» به «تبریز» برسیم. جاده شلوغ بود. پر بود از ماشین. خسته بودیم.

بیایید، این جا نیازمند همهی ماست
روز تمام شده بود و شب چادرش را کشیده بود روی سر خلق خدا. سفیدی چادرها گاهی پیدا بود و گاهی ناپیدا و مردمان من در پناه این چادرها قرار است، روزهای آینده را سر کنند. روزهایی که عزم سرما دارند و به استقبال پاییزی میروند که به دنبالش زمستانی هم دارد.
زلزلهزدگان آذربایجان همچنان نیازمند کمک هستند. نیازمند مهربانیاند. هیچ چیز هم نیاورید، دلتان را پر کنید از محبت و برایشان بیاورید. تشنهی حرف زدن و شنیده شدناند. بیایید و کاری نداشته باشید که رسانهها چه میگویند، این جا نیازمند همهی ماست.
,وبلاگ سطر اول دوست عزیزمک آقای ابراهیم پور از خبرنگاران استان
نظرات شما عزیزان:
|